چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

قربون پسمل گلم بشمممممممم

امروز 3 شنبه 26 مهر 1390 اصلا امروز تصمیم نداشتیم بریم سونو گرافی منم خونه مامان فاطی بودم یهو زنگ زدم به بابا محسن گفتم میای امروز بریم اونم گفت باشه با هم قرار گذاشتیم و رفتیم وااااااااااای پسر گلم اگه بدونی چه استرسی داشتم  همش نگران حالت بودم اخه تو هنوز تو دلم تکون نمیخوری  دوست داشتم یه دستگاهی بود که من میتونستم هر ساعت و هر موقع که میخوام نگات کنم  خلاصه رفتیم سونو گرافی دکتر شاکری و نوبتمون که شد زود از دکتر خواستم بگه تو گل پسری یا گل دختری اونم گفت که اقا پسری  بابابا شرط گذاشته بودیم اگه پسر شدی شام مهمون من و اگه دختر شدی مهمون بابا  بلاخره فهمیدیم چشم بلبلی ما پسمل گله ...
27 مهر 1390

روز کودک

امروز 1 شنبه 17 مهر 1390 چشم بلبلی من روزت مبارک مامانی بابا امروز برات کادو خرید برا منم خرید برا تو جوراب خرید میگفت میخواستم براش لباس بخرم اما نمیدونستم چه جوری بخرم اخه ما هنوزم نمیدونیم که تو دخملی یا پسملی عسلکم برا منم یه عروسک خرید که شکل کلاغه میزارم تو اتاق خودت دیشب هم من و بابا محسن رفتیم بوستان گفتگو اخه نمایشگاه غنچه های شهر بود شام هم تو همون پارک خوردیم قربونت برم سال دیگه تو رو هم میبریم راستی تو امروز 14 هفته شدی                           ...
18 مهر 1390

بابا محسن

امروز 1 شنبه 10 مهر 1 امروز بابا محسن برا اولین بار رفت اصفهان برای کار ماموریت داشت  من و تو تنها شدیم و باهم رفتیم خونه مامان فاطی بابا محسن بهم زنگ زد و گفت شب که خواستی بخوابی جوجو رو بوس کن اخه بابا هر روز صبح که سر کار میره و بعد از ظهرها که از سر کار میاد و شبها که میخواد بخوابه بوست میکنه  چشم بلبلی تو منو خیلی اذیت نمیکنی اما گاهی خیلی حالم بد میشه و اون موقع ها بابا محسنت خیلی هوامو داره خدا رو شکر که همچین بابای گلی داری  منم خیلی گلما هههههههه             ...
12 مهر 1390

بلاخره شنیدیم هورااااااااااااااااا

امروز 2 شنبه 4 مهر 1390 امروز رفتیم بیمارستان پارس برای تست غربالگری  بابا محسن هم اومد تو اتاق و فیلم هم گرفت و ما باهم دیگه برای اولین بار صدای قلبتو شنیدیم وای که چه قدر تند تند میزد مامانی قلبت  تازه دستو پای کوچیکتم دیدیم امروز جزو روزای فراموش شدنی زندگی من و باباست قربونت برم چشم بلبلی من ...
11 مهر 1390

اولین خرید

امروز 4 شنبه 30 شهریور 1390 مامان فاطی گفته بود برین برا بچم مینی واش بخرین من و بابا محسنتم رفتیم خیابون بهار و خریدیم و بابا هم برات یه مار خرید که بعدا به کریرت وصلش کنه و تو باهاش بازی کنی خود بابا هم خیلی اون مار رو دوست داره گل نازم وای که چه قدر منتظریم ببینیم تو دخمل ناز مایی یا پسمل گل ما میخواییم زود بریم برات خرید کنیم ...
11 مهر 1390

10 هفته و 6 روز

امروز 1 شنبه 13 شهریور 1390 برای دومین بار رفتیم دکتر من خیلی نگرانم نمیدونم چرا همش میترسیدم برات اتفاقی افتاده باشه  بابا هم بهم گفت که امروز دیگه باید حتما صدای قلبشو بشنویم اصلا دکتر نمیخواست سونو کرافی کنه اما وقتی تشویش منو دید سونو کرد و................ بازم صدای قلبتو نذاشت اما قلب کوچیکتو نشونم داد و منم دیدم که تند تند میزد گل ناز  من راستی عکسشم میزارم حالا  بابا محسنت ناراحت شد که بازم نتونست تپش قلبتو بشنوه خب حقم داره   ...
11 مهر 1390

نی نی ناز مامان

میدونی مامان جون یکمی داری اذیتم میکنی همش بی حالم اصلا حوصله کار کردن ندارم تازه خیلی هم شکمویی فدات شم من ا ساعت یه بار در حال خوردنم دفعه پیش که دکتر رفتم 4 کیلو چاق شده بودم من 47 کیلویی شدم 52 وای خیلی وحشتناکه حالا دارم سعی میکنم یکم تحرک داشته باشم و از تنبلی دربیام دوست دارم مامان جونم ...
11 مهر 1390

7 هفته و 3 روز

امروز 5 شنبه 20 مرداد 1390          امروز با بابا محسن برا اولین بار رفتیم دکتر  کلی هم دلمونو صابون زدیم که صدای قلبتو  میشنویم   اما دکتر نزاشت و فقط گفت تپش منظم و طبیعی داره اخه میدونی گلم قلبت خیلی کوشولو بود و صداش ضعیف بود الهی من قربون اون قلبت برم اما ما کلی خوشحال شدیم       ...
11 مهر 1390

خوشحالی بابا

امروز 5 شنبه 13 مرداد1390 مامانی جون که رفت من یه معما دادم به بابا 3=1+1 اما بابا نفهمید بعد تو یه نامه نوشتم که بابا شده و وقتی نامه رو خوند فهمید.....................    کلی ذوق کرد که فهمید 3 نفر شدیم     میدونی بابا محسن چه قدر مراقبمونه خیلی دوست داره گل نازم                                   ...
11 مهر 1390

خوش اومدی گل نازم

امروز 4 شنبه 12 مرداد 1390 وای که چه روزی بود امروز وقتی فهمیدم خدا یه نینی ناز بهم دادهاصلا نمیدونستم باید چی کار کنم اما به باباتم نتونستم بگم گل نازم  اخه مامانی جونت خونمون بود و منم دوست داشتم با اومدنت بابا رو خیلی غافلگیر کنم هنوز به بابا نگفتم و هنوزم خودم باور نمیشه   ...
11 مهر 1390